جدول جو
جدول جو

معنی خاک لیس - جستجوی لغت در جدول جو

خاک لیس
(شُ دَ / دِ)
کسی که خاک را بلیسد، (از آنندراج) :
بگرداگرد تخت طاقدیسش
دهان تاجداران خاک لیسش،
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاک ریز
تصویر خاک ریز
جایی که در آن خاک ریخته باشند، محلی در کنار خندق که خاک های کنده شده را برای جلوگیری از عبور و مرور در آنجا می ریزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاک بوس
تصویر خاک بوس
بوسندۀ خاک در نزد کسی به رسم تعظیم و احترام، بوسیدن زمین از روی ادب و احترام، برای مثال ز این پس من و خاک بوس پایت / گردن نکشم ز حکم و رایت (نظامی۳ - ۴۹۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاک بیز
تصویر خاک بیز
کسی که خاک را برای یافتن چیزی با ارزش غربال کند، برای مثال زر سوده را گر بود ریزریز / به سیماب جمع آورد خاک بیز (نظامی۶ - ۱۰۸۶)، کنایه از خاکسار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاک رس
تصویر خاک رس
رس، نوعی خاک که از امتزاج آن با آب خمیری چسبنده حاصل می شود و می توان آن را به شکل های مختلف درآورد و به واسطۀ مواد خارجی به رنگ های زرد، سرخ، خاکستری، سبز، سیاه، سفید در می آید، رست
فرهنگ فارسی عمید
(کِ یَهْ)
خاک تیره. رجوع به خاک سیاه شود:
پاس ادب من همه را میرسد اینک
بر خاک سیه خفته ام اینک به در دوست.
علی خراسانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کِ رُ)
گل رست. خاک قرمز. گل سرخ. خاک سرخ. گل چسبنده. رنگ خاک رس در وقتی که کاملاً پاک باشد سفید است ولی اغلب خاک رس برنگهای خاکستری، زرد، آبی، قرمز، سبز و سیاه یافته میشود ولی خاک رسی که کاملاً پاک باشد قرمز است و این رنگ بواسطۀ اکسید آهنی است که در او است
لغت نامه دهخدا
(کِ پِ)
خاکپا. خاکپای
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان افشار بخش اسدآباد شهرستان همدان، واقع در 3 هزارگزی باختر قصبۀ اسدآباد و کنار راه فرعی اسدآباد به آجین، ناحیه ای است جلگه ای و سردسیر و مالاریائی دارای 2246 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان ترکی و فارسی است آب آنجا از سه رشته قنات و رودخانه شهاب لوجین میباشد، محصولاتش غلات و انگور و لبنیات و صیفی و شغل اهالی زراعت و گله داری میباشد، صنایع دستی زنان قالی بافی و راه اتومبیل رو است این ناحیه یک دبستان و 12 باب دکان دارد، قالیچه های بافت این ده در بخش اسدآباد بخوبی مشهور است و تپه مصنوعی از آثار ابنیۀ قدیمیه نیز در آنجا وجود دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کِعَ)
دهی است جزء دهستان بشاریات بخش آبیک شهرستان قزوین. واقع در 36 هزارگزی باختر آبیک و 6 هزارگزی راه عمومی. ناحیه ای است واقع در جلگه دارای هوای معتدل و 385 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان فارسی است. محصولات آنجا غلات و نخود و چغندر قند و بادام و تاکستان و جالیز است. شغل اهالی زراعت و گلیم و جاجیم بافی است. راه آنجا مالرو ولی ماشین نیز میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران استان مرکزی ج 1)
لغت نامه دهخدا
عمل خاک لیس، خاک لیسیدن:
خاک لیسی پیشه می باید نمودن همچو آب
بهر نانی، تا بکی هر سو دوان باشد کسی،
میرزا سعید اشرف (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نسیجی که خاک بخود گیرد، کسی که در غربت بماند و به آنجا انس گیرد
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ وَ / وِ)
در خاک غلتیدن. مراغه. (بلهجۀ قزوین)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
محبوبۀ شخصی بنام اپی من بوده است. عادت یونانی هابنا بر نقل کنت کورث این بود که اطفالشان را وقتی بحد بلوغ میرسیدند به قصر پادشاه میفرستادند تا در آنجا خدمت کنند و خدمات آنان با کارهای خدمه تفاوت زیادی نداشت. اینها بنوبت در پشت اطاق پادشاه کشیک می دادند. در موقع شکار و جنگ با پادشاه بودند. از مزایای آنان بود که در سر میز پادشاه غذا با او صرف می کردند. نوجوانی بنام هرمولائوس نام از خانوادۀ نجیبی جزو این دسته بود، و روزی چنین اتفاق افتاد که او گرازی را مجروح ساخت و حال آنکه اسکندر می خواست آن را شکار کند. بر اثر این قضیه اسکندر او را مجروح کرد و چوب زد هرمولائوس نزد عاشق خود سوسترات رفت و تن خود را به او نشان داد. سوسترات پس از دیدن این واقعه با کینه ای که از پیش داشت تصمیم گرفت که اسکندر را بکشد، لذا با اشخاصی بنام: نیکوسترات، آن تی پاتر، آس کله پیودور، فیلوتاس، آن تیکلس، الاپ تونیوس، اپی مه نس، همداستان شد و با هم کنکاش کردند که اسکندر را بکشند... پس از 32 روز انتظار اتفاقاً شبی که همه آنها کشیکچی بودند دم درب سفره خانه اسکندر جمع شدند تا برحسب معمول پس از صرف غذا او را به اطاق خواب ببرند ولی صرف غذا بطول انجامید و بعد بازیهای ضیافت شروع شد. در این وقت هم قسمها نگران شدند که مبادا ضیافت تا صبح امتداد یابد زیرا رسم این بود که در طلیعۀ صبح کشیک عوض میکردند و اگر چنین میشد زودتر از هفت روز دیگر نوبت کشیک آنان نمیرسید حال آنکه ممکن بود در این وقت راز آنها فاش شود. ضیافت تا نزدیکی صبح امتداد یافت و چون اسکندر برخاست کنکاشیان دور او را گرفتند تا بخوابگاهش برند. در این وقت زنی که همه در باره اش می گفتند عقل درستی ندارد ولی عادت داشت آزادانه داخل خیمۀ اسکندر گردد دویده و او رادر حالی که به طرف خوابگاه روانه بود نگاهداشته گفت بسفره خانه برگردیم. اسکندر خندیده گفت عقیدۀ خدایان خوب است... در این وقت کشیک کنکاشیان به آخر رسید و کشیکچیان دیگر آمده بودند که جای آنها را بگیرند ولی کنکاشیان به این امید که شاید موفق شوند بجای خوداصرار ورزیدند. اسکندر پافشاری آنها را ستود و به هر یک انعامی داده گفت بروید آنها بازگشت کردند و به انتظار شبی دیگر بودند. در این بین اپی مه نس تصمیم خود را تغییر داد و راز رفقای خود را ببرادرش اوری لوک بروز داد و حال آن که پیش از آن او بکنکاشیان می گفت برادرش را در کنکاش خود داخل نکنند. اوری لوک همین که از راز برادر آگاه شد در حال قضیۀ فیلوتاس در نظرش مجسم گشت و امر کرد اپی مه نس را توقیف کردند. در باب افشاء شدن راز کنکاشیان آریان گوید که اپی من نامی از آن ها رازشان را به محبوب خود خاریک لیس بروز داد و او هم به اوری لوک گفت و بقیۀ داستان همان است که گذشت. (از ایران باستان ج 2 ص 1746 و 1747 و 1756)
لغت نامه دهخدا
(بِ چَوَ دَ)
لیسیدن خاک. برخاک زبان زدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از خاک رس
تصویر خاک رس
خاک قرمز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاک لیوه
تصویر خاک لیوه
در خاک غلتیدن
فرهنگ لغت هوشیار
آستان بوس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جلبک
فرهنگ گویش مازندرانی